برای یک آقای خوب...خیلی خوب!

چند روزی پیش بود انگار...
چاه،محرم دل علی و مرهم زخم ولی شد
و این گونه به جاودانگی تاریخ پیوست.
امروز اما...
اینجا اما...
اینجا مردمان در غیاب خورشید،ماه را و تو را رها کرده اند و چشمک ستاره هایی چند،گناه ایشان را سنگین تر از نگاه او کرده است.
اینجا مردمان آب را و تو را تنها گذاشته اند و به دنبال خاک برای تیمم می گردند.
اینجا هیچ مخاطبی آشنای کلام تو نیست و این گونه است که تو اسرار نهفته و رموز ناگفته بسیار در سینه داری.
شب پرستان ظلمت خو،امارت علوی و ولایت مرتضوی چه می فهمند چیست؟!
نمی دانم چرا هیچ باوری یقین آکنده نیست که می شود در کوی لیلای ولایت حیدری تو مجنون بود!
نمی دانم چرا هیچ کس انگار نمی کند که می شود مولایی معصوم نباشد اما او را تا حوالی پرستش دوست داشت!
نمی دانم چرا هیچ مأمومی آن سان که باید،نمی بیند و نمی فهمد که نماز در دست های تو،امام،است که قامت می بندد!
اینها را نمی دانم آقای دلم!
اما می دانم از سرهای ما کوه ها بسازند یا نه،تنها بمانی یا نه،فرزندان ما در کتابهایشان خواهند خواند:
"سید علی –چنانکه روح الله- مظلوم زیست.اگر نه مظلوم تر،هم سنگ او!"
اما می دانم روزاروز هم اگر عقول مآل اندیش و جزءنگر،جگر دندان گزیده ام را به جراحت بنشانند،من خداواره زیستنت را از خاطر نمی برم.
بر من حجت است که تو به ولایت شهره تری تا من به اطاعت!
مولای یا مولای...
این حرف در گلو می ماند اگر نگویم،
می میرم اگر نگویم،
کاش عارضه کمر صندلی نشینت نمی کرد رهبرم!
تا نباشد این اندیشه دون که بالاتر نشستنت فخرفروشی توست بر سایرین!
این کوته فکری آن گرفتار محبس تاریکی است که تو را نمی شناسد،
آن گونه که باید،
و شاید!
شمس همیشه من...
حرف آخرم!
آقا،ببخش حقارت واژه ها را
اما...
نوشتم تا بخوانی ام.
هنوز هستم آقای من!
هنوز هستم!
هنوز هستم!
هنوز هستم!
هنوز هستم!
هنوز هستم!
پ.ن1: هیچ گاه نمی پسندیدم نه از عقیده که از احساسم نسبت به آقای دلم،پستی در وبم داشته باشم اما چندی پیش بحثی جدی بین بنده و یکی از آشنایان اتفاق افتاد و بارقه ای شد برای نگاشتن این دل نگاشته!
پ.ن2: آذر ماه ۱۳۸۸ دل نگاشته ای در رابطه با حضرت آقا نوشتم.هر که می خواندش،حداقل واکنشش تعریف بود از سبک نگارش آن دل نگاشته!اما هر بار که این مطلب در نشریات مختلف دانشگاه برای چاپ می رفت،به دلایل گوناگون در نهایت کار به نشر نمی رسید!طلسم شده بود گویا!آنقدر این ماجرا تکرار پذیرفت تا فایل مطلبم نابود شد و نوشته ام به طور کامل از دست رفت!!!هنوز می خواهم بدانم چرا...!
پ.ن3: دو سال پیش هنگامی که یکی از همکلاسی های دوران دبیرستانم عکس ولی امرم را در تلفن همراهم دید،پرسید: "دوست می داری اش؟" با شور پاسخ مثبت دادم.نگاه عاقل اندر سفیهی در من کرد و گفت :"تحفه است؟!!!" به همین سادگی به آقای دلم توهین کرد!به همین سادگی...!
پ.ن4: هيچ گاه هيچ گونه شوقي براي چفيه رهبرم نداشته ام!ولايت پذيري كه به اين چيزها نيست! بماند كه اين روزها بسياري با چفيه حضرت آقا و نيز ديدارشان چه فخرها كه نمي فروشند!در كوران انقلاب و نيز در 8 سال دفاع مقدس بسياري از آنان كه جان در طبق اخلاص نهاده و تقديم ولايت نمودند،نه عباي حضرت امام (ره) را لمس كرده بودند و نه حتي از نزديك ديده بودندشان! اويس قرنی را هم كه يادمان نرفته؟!ولايت پذيري را در مصاديق والاتري يافت باید کرد...
دنياى فاسد غرب خواست بروز زن را، شخصيت زن را در روشهاى غلط و انحرافى كه همراه با تحقير جنس زن است، به زور به ذهن دنيا فرو كند. زن براى اينكه شخصيت خودش را نشان بدهد، بايستى براى مردان چشم نواز باشد. اين شد شخصيت براى يك زن؟! بايستى حجاب و عفاف را كنار بگذارد، جلوه گرى كند تا مردها خوششان بيايد. اين تعظيم زن است يا تحقير زن؟ اين غرب مستِ ديوانه از همه جا بی خبر، تحت تأثير دست هاى صهيونيستى، اين را به عنوان تجليل از زن عَلم كرد؛ يك عده هم باور كردند. عظمت زن به اين نيست كه بتواند چشم مردها را، هوس هوسرانان را به خودش جلب كند؛ اين افتخارى براى يك زن نيست؛ اين تجليل زن نيست؛ اين تحقير زن است. عظمت زن آن است كه بتواند حجب و حيا و عفاف زنانه را كه خدا در جبلّت زن وديعه نهاده است، حفظ كند؛ اين را بياميزد با عزت مؤمنانه؛ اين را بياميزد با احساس تكليف و وظيفه؛ آن لطافت را در جاى خود به كار ببرد،آن تيزى و بُرندگى ايمان را هم در جاى خود به كارببرد.اين تركيب ظريف فقط مال زن هاست؛ اين آميزه ظريف لطافت و بُرندگى، مخصوص زن هاست؛ اين امتيازى است كه خداى متعال به زن داده است.